دوستان و عزیزان و طرفداران منوچهر خان سابق که بنده باشم . بدینوسیله به استحضار میرسانم که بنده تصمیمی به اسباب کشی به یک اکانت جدید در پرشین بلاگ دارم . 

آدرس جدید اینه:


حرفهایی ..............از زندگی 

http://manesabegh.persianblog.ir/

پست آخر رو به اونجا منتقل میکنم . 

به امید دیدار در مکان جدید . 

ده هزار تومنی توی داشبورد .

سه هفته پیش که داشتم میرفتم شمال عروسی پسر عمه همسر جان . قبل رفتن به مناسبت رانندگی با ماشین نو خریده مادر یک عدد اسکناس ده هزار تومنی بعنوان صدقه گذاشتم توی داشبورد . توی چند هفته ای که گذشت هر دفعه به مادر تاکید میکردم این ده تومنی صدقه است ها ! یک وقت لای پولها خرجش نکنی .....

امشب ساعت 11 رفته بودم مادر بزرگ رو از خونه خاله بیارم خونه خودمون . هوا سوزنده سرد بود و من حاضر نبودم دو دقیقه از ماشین پیاده بشم . خلاصه مادر بزرگ رو پیک آپ کردیم و گازش رو گرفتیم به سمت خونه که دور میدون سلماس یک آقایی دیدم توی ویلچر نشسته و داره سه تار میزنه  . اولش رد شدم و بعد دلم نیامد و برگشتم و ده هزار تومنی رو از توی داشبورد در آوردم و دادم بهش . وقتی  که داشتم دور میشدم و توی آینه به خانومی که ویلچر رو هل میداد نگاه میکردم به هر چی نامرد گدایی که هیچ دردی ندارن و مردم رو سر چهار راه و بیراه تلکه میکنن فحش میدادم  که آدم نمیفهمه به یک نیازمند پول داده یا بازم تلکه شده . ....

دارم آلبوم آستان جانان گوش میدم و از نوای سوز انگیز شعر باباطاهر خوشم آمده و میام اینجا بنویسم ولی فکر میکنم این رویه هی شعر بنویس همچین جالب هم نیست . 

پیش خودم میگم حالا چه حسرت نوشته ای یه ؟ فعلا یک اثر بذار از خودت . بعدا بیا و یک چیز حسابی بنویس . 

اینم اثر X  

یه پیکان قراضه کنار اتوبان داره خواب میبینه
یه پیکان بی چرخ که باز هم تو رویاش پُر ِسرنشینه

غرورش شکسته، بجای چراغهاش دوتا حفره مونده
کی میدونه اون رو زمونه چه جوری تا اینجا کشونده؟

چه راههایی رفته!؟ چه روزهایی داشته!؟ چه چیزهایی دیده!؟
با ترمز گرفتن چه خط و نشونها رو جاده کشیده!!!!!؟

عجب خاطراتی تو مغز فلزیش دارن رژه میرن!!
نمیذاره هرگز که دلخوشی ها تو قلبش بمیرن!

چه روزها تنش رو با گـُل ها پوشوندند برای عروسی 
چه شبها تن اون تو جاده شده یه اتاق خصوصی

چقدر بچه ها رو رسونده دبستان زیر برف و بارون
تو چه کوچه هایی سرک میکشیده به فرمان ِ فرمون

چقدر روبرو رو میدیده مبادا یه گربه تلف شه
چقدر غصه داشته که تو پمپ بنزین گرفتار صف شه

واسه هم مدلهاش چه بوقهای کش دار که تو سینه داشته
از این پاسبونها و برگه جریمه چقدر کینه داشته!!!! 

حریص یه جادست از اینجا تا رویا بدون توقف
نه از شب میترسه نه از شیب درّه نه حتی تصادف

یه پیکان قراصهَ ست ولی توی رویاش هنوز هم جـَوونه
خیالش میتونه بازم توی جاده یه کله برونه  

خیالش هنوزم موتور مونده باقی تو صندوق سینه
یه پیکان قراضه کنار اتوبان داره خواب می بینه......

- ترانه پیکان - یغما گلرویی 

شهرام ناظری به کردی میخونه ....صدای دف و تنبور و شهرام ناظری حالی بهم میده که هیچ چیز توی دنیا این حس ررو نمیده ....

میز بغلی داره چپ چپ نگاهم میکنه ..فکر کنم خیلی کله مو تکون دادم ....

.......

عصر ها که دارم میرم خونه روی دیوار بتنی وای می ایسته روی دوتا پاش و هی جیغ میزنه . میرم نزدیکش ببینم مشکلش چیه ..فرار میکنه ... کاش زبون سنجاب ها رو بلد بودم ....

روز اولی که هزار تومنی دیدم ، اول دبستان بودم . اسکناس رو فقط 5 دقیقه دیدم . اونم بهم اجازه دادن که از نزدیک نکاهش کنم.

بزرگترین اسکناسی بود که تا اون موقع دیده بودم . آبی بود . آبی ! و زیبا ....

از مانیتور کامپیوترم سکه پانصد تومنی دیدم . ... اون اسکناس آبی و زیبا دیگه رویا شده .....

دیشب خواب دیدم کور بودم و دوباره بینا شدم . تمام دیوار های بیمارستان رو با زغال نقاشی میکردم .از پرستار ها معذرت خوای میکردم و میگفتم آرزوی دیدن نقشها رو داشتم ......

دیشب خواب دیدم دوباره بینا شدم . چه لذتی داشت دوباره دیدن ..... 

چه لذت دردناکی بود ...

من آموخته‌ام

به خود گوش فرا دهم

و صدایی بشنوم

كه با من می‌ گوید :

این لحظه مرا چه هدیه خواهد داد ؟


نیاموخته‌ام

گوش فرا دادن به صدایی را

كه با من در سخن است

و بی‌ وقفه می‌ پرسد :

من بدین لحظه چه هدیه خواهم داد ؟


-مارگوت بیگل - ترجمه احمد شاملو 

تنها عشق است ...

عشق .... عشق ....

دوست عزیزم حمید آقای نجف آبادی ...

گاهی حیرت میکنم از اینکه چرا وقتی به عشق فکر میکنم  حتما نوای تار در گوشم میپیچد و دستگاه شور ... 

چرا نوای خسته کمانچه است و چرا گلوی خشک و سوزان ؟

چرا با عشق همیشه شعر هست ؟ چرا شعر عاشقانه میشود ؟ 


به وقت عاشق شدن : 

در دل و جان خانه کردی عاقبت 

هر دو را ویرانه کردی عاقبت 

آمدی کاتش در این عالم زنی 

وانگشتی تا نکردی عاقبت

(مولانا)

که حس طرب و گرما دارد . بلافاصله حس دلتنگی میاید : 

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد ؟ 

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد ؟

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت 

وای از آن مست که با مردم هشیار چه کرد ؟

(حافظ)

و دل تنگ یار و پیاده رو های تنهایی و قدم زدنهای بی پایان در دل شب . پس که وصل می آید : 

ای خدا این وصل را هجران مکن 

سرخوشان عشق را نالان نکن 

باغ جان را تازه و سرسبز دار 

قصد این بستان و این مستان مکن ....

(مولانا)

و عاشق قدیم را در یاد حس عاشقی وادار به اعتراف میکند : 

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم 

در میان لایه و گل آشیانی داشتم 

گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار 

پای آن سرو روان اشک روانی داشتم 

(رهی معیری) 

در نهایت همه این مناجات ها و یاز و سوزها گفتمان عشق است از منظر عاشق . پس بدون عاشق عشقی نیست و معشوق گرچه به ظاهر دلیلی بر ابراز عشق است اما عاشقی حتی وقتی معشوق بر میتابد از سر مذمت سخن میگوید : 

گفت خود دادی به ما دل حافظا 

ما محصل بر کسی نگذاشتیم ....

و یا حتی این عاشق است که چشم در چشم معشوق بدنبال عشق است : 

گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم 

که نهانش نظری با من دلسوخته بود 


دوست عزیز ... عشق تنها عشق است ... بدون هیچ عاشقی و معشوقی . بدون هیچ فلسفه و دلیلی . تنها عشق است و عشق و عشق ....



من يقين دارم كه در رگ هاي من خون رسولي يا امامي نيست. 
نيز خون هيچ خان پادشاهي نيست 
وين نديم ژنده پيرم دوش با من گفت

كاندرين بي فخر بودن ها گناهي نيست.......

م.اخوان ثالث